۱۳۹۱ دی ۱۹, سه‌شنبه

ملازمه شهادت بر توحيد با شهادت بر ولايت


ملازمه شهادت بر توحيد با شهادت بر ولايت ( 22)




حضرت آيت الله العظمى بهجت:
آيا در اين اختلاف داريم كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم فرموده است : قولوا لا إ له اللّه تفلحوا؟! همين كلمه لا إ له إ لاّ اللّه همه را درست مى كند.

اگر كسى راستى راستى از اصنام و انداد جدا شود و موحّد شود مسلمان مى شود و اگر كسى به درستى مسلمان شد براى خاطر اينكه موحّد است مؤ من مى شود.

و اگر كسى راستى راستى مؤ من و شيعه شود، براى اينكه نصّ نسبت به وصايت وصّى و وصّى الوصى همينطور تا به آخر قطعى است وصايت همه اوصياء عليهم السلام را مى پذيرد، پس قهرا مى شود گفت گه توحيد همه اينها را در بر دارد و همه اينها پشت سرش مى آيد.

پس اگر حقيقت را بخواهيم همان شهادت اولى ( 23) از براى شهادت به وصايت خاتم الاوصياء( 24) كافى است چون همه اينها سلسله وار بر يك ديگر مترتب مى باشند.

اگر خدا را قائل هستيد و يقين و اطمينان پيدا كرده ايد به اينكه او كسى را فرستاده ، امر و نهيى هم دارد بايد همه اينها را قائل باشيد. وإ لاّ يا خدا را قائل نيستيد يا علم خدا يا مثلا حكمت خدا يا يك چيز از اوصاف حقيقيه خداوند را منكر مى باشيد.

بله ، بعضى از مردم نسبت به بعضى ديگر اكفر( 25) هستند.

اگر كسى بخواهد وصى يكى از اوصياء را رد كند با وجود اعتقاد و يقين به ثبوت وصايت او، در واقع همان وصى را رد كرده است ، و همينطور كسى را هم كه او اين وصى را تعيين كرده ، رد كرده است تا به آخر.

از پيرمردها و مشايخ مى شنيديم حالا نمى دانيم آيا آنها اين مطلب را خودشان فهميده بودند يا اينكه از شيوخ و پيرمردهاى ديگر نقل مى كردند بعضيها كه مثلا يك راهى براى ارتباط با جنها داشته اند از آنها حرف عجيب و غريبى نقل كرده اند كه آنها گفته اند: در طايفه ما اجنّه ، شيعه هست و كافر، امّا سنّى نداريم .

از روى تعجب به آنها گفته بودند كه : يا شما كافريد كه بدتر از سنّى هستيد يا شيعه ، اما سنى نداريد؟ آخر اين چطور مى شود؟ اين چه حرفى است كه شما مى زنيد؟!

آنها در جواب گفته بودند: پيرمردهايى از جن الان در پيش ما اجنّه هستند كه آنها روز غدير خم را درك كرده بوده اند، و مى فرمايند كه ما ديديم حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم ، حضرت على عليه السلام را بعد از خودش نائب و ولى امر قرار داد، پس همه آمدند سلام كردند به حضرت امير عليه السلام و تبريم گفتند.

اجنّه مسلمان حرف پيرمردهاى خودشان را قبول دارند، لذا شيعه هستند. اما كافرهاى اءجنه اگر هم همين كار حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم را در غدير خم ديده باشند قبول نمى كنند.

حال اين را بنده عرض مى كنم (وإ لاّ در نقلى كه از اجنّه شده است ، دخلى ندارد): حتّى آن فلانى هم كه آمد و گفت : بخّ بخّ يابن اءبى طالب اءصبحتَ مولاى و مولى كل مؤ من ومؤ منة ( 26) بنابراين اين هم يك حجّتى ديگر بر عليه خود آنها و بر تابعينشان است .

بنده شنيده ام اما نديده ام ، گفته اند: عده اى از علماى اءهل تسنن براى مرحوم علامه امينى ( 27) صاحب الغدير و همچنين براى غير علامه امينى از متقدمين بر ايشان ، پيغام داده بودند: مطلبى براى ما نقل شده و ثابت مى باشد كه براى شما شيعيان اين مطلب نقل نشده است و آن اين است كه : در روز غدير خم وقتى حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم مى خواستند بالاى جهاز شترها كه به عنوان منبر آماده كرده بودند بروند، چون هوا خيلى گرم و سوزان بود نمى شد حضرت پايشان را روى جهاز شترها بگذارند، ايشان عباى مبارك خودشان را درآورده و روى آن جهازها انداختند، سپس روى آن عبا ايستاده و دست حضرت امير عليه السلام را بلند كردند و ايشان را بعنوان ولى و جانشين خود براى مردم معرفى كردند.

مقصود اينكه اگر حسابش را بكنيم بايد هر موحدى به خاتميت وصايت دوازدهمين ولى خدا اقرار داشته باشد والاّ بايد اشكال همينطور برود بالا و به توحيدشان اشكال كرد.

لذا دعوت حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم از همان اوّل بسم اللّه به همان توحيد بوده و ايشان ماءمور بود كه توحيد را به مردم برساند.

پس اگر رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم راستگو است ، و در اينكه مى گويد رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم مى باشد راستگو هم هست همان پيامبر وصى و ولّى بعد خود را تعيين كرده است و به مردم رسانده است . يايها الرسول بلغ ما انزل من ربك و ان تفعل فما بلغت رسالته ( 28) و اگر نعوذ باللّه دروغگو است پس در توحيدى كه حضرت منادى آنست اشكال داريد. چون خود آن حضرت توحيد را در ميان مردم نشر داده و آورده است . اگر كسى به يكى از ائمه اطهار عليه السلام اعتقاد نداشته باشد در حقيقت همان اصل توحيد را ايمان ندارد.

بالاخره مقصود اين است كه ايمان به توحيد از براى اثبات وصايت آن حضرت كه الان تشريف دارد كافى است .

عين اللّه الناظرة واذنه الواعية ( 29) اين حرفهايى كه ما با هم مى زنيم آن حضرت جلوتر مى شنوند.

ما قائل هستيم به اينكه حضرات معصومين عليه السلام خليفه پيغمبر هستند و از طرف پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم منصوب شده اند.

اما مخالفين مى گويند ما خودمان خليفه شديم ، كسى ما را خليفه نكرده است .

باطنا و حقيقتا مشركين با منكرين و مخالفين امام حىّ غايب يكى هستند به جهت اينكه اينها رفيق نيمه راه هستند. همينطور فرق مختلف شيعه از نبود توحيد درست و از انحراف از آن به وجود آمده اند يك امامى دو امامى سه امامى ... واقفيه ، فطحيه ، اسماعيليه ( 30) و همچنين تا به آخر.

مثلا امام صادق عليه السلام از افراد مختلف خواستند كه شهادت بدهند اسماعيل بن جعفر وفات كرده است براى اينكه حضرت مى دانست همين سبب مى شود كه عده اى منحرف بشوند (و فرقه اسماعيليه را بوجود آورند).

به خاطر اخبار از مغيّبات ( 31) به آنحضرت صاق لقب داده اند. براى اينكه آتيه را مى ديد و مى گفت ، يعنى بيش از ديگران مى گفت . حالا ببينيد فرقه اسماعيليه مى گويند: آيا تا بحال ديده شده است كه كسى براى مرگ كسى شهادت بطلبد؟ پس اين عمل امام صادق عليه السلام تقيه بوده است !!

كسانيكه اءهل ولايت نيستند من حاد اللّه و رسوله ( 32) در حقيقت همان كافرانند، كفر باطنى دارند. اشكال بر امام حى غايب مى كنند كه : امامى كه در خانه اش بنشيند و در خانه را ببندد امام نيست و قدر يك خردل هم فايده ندارد!! بعد هم يك شعر گفته اند:

كل امامٍ لايرى بالبصر
لايسوى خردلة ( 33)

يك نفر سنى هم در جواب او گفته بود: كه هم تو بر باطلى و هم آنهاى ديگر.

خوب چه كسانى از ظهور حضرت مانع شده اند؟ مى خواهيد بگوئيد با اينكه مانع وجود دارد حضرت در را باز كنند و آنها بيايند و بگيرند و ببرند؟! مقصود شما اين است ؟! همين را مى خواهيد؟!

يا، ذهبى ( 34) به شيعه اثنى عشرى ايراد مى كند و در مقام نقض مى گويد: ما به آنها مى گوئيم نمى شود فردى اين مقدار طويل العمر باشد.

و آنها در مقابل به ما مى گويند: چطور حضرت خضر طويل العمر است ؟ در روايت داريم كه خداوند از باب حجّة واحتجاج ايشان را معمّر( 35) كرده است تا كسى نگويد كه نمى شود كسى معمّر باشد. حضرت خضر، حضرت الياس ، حضرت ادريس ، حضرت عيسى عليه السلام ، همه اينها معمّر هستند.

به ما نقض مى كنند و مى گويند چطور اينها معمّر هستند؟

در جوابشات مى گوئيم : آخر حضرت خضر ضامن تكليف نيست .امّا امام حىّ ضامن تكليف است . لذا اگر موجود باشد بايد بيايد و امر به معروف و نهى از منكر بكند... پايان كلام ذهبى

جواب : اولا همانطور كه آن يازده امام نهى از منكر و امر به معروف كردند و تو و دوستانت ايمان آورديد ايشان هم اگر بيايند، شماها هم ايمان مى آوريد!!

بالاخره هم بنى اميّه و هم بنى عباس هر كه را توانستند كشتند. حتّى بعضى مى گ .يند بنى العباس بدتر هم كرده اند، به جهت اينكه بنى العباس دو يا سه امام را حقيقتا خودشان كشتند.

آن شاعر هم مى گويد:

ما فعلت امية فيهم
معشار ما فعل بنو العباس ( 36)

مثلا آنها خواستند امام را بكشند ديدند، حضرت شهيد شده است و دفن كرده اند و نمى شود او را كشت . بر قبر مباركش آب بستند و امثال اين كارها.( 37)

ثانيا اينكه مى گوئيد امام ضامن تكليف است ، شايد آن كسى كه امام است از تو تقليد نكند و وظيفه اش را بهتر بداند!! ضامن تكليفند، اما اينها (مخالفين شيعه ) در صدد هستند يك نفر شيعه را شناسائى كنند و بكشند!!

بله ، نبوت مترتب است بر توحيد، و وصايت مترتب است بر نبوت ، كه در حقيقت وصات بقاء نبوت است . بطوريكه اگر نبوت لازم باشد، وصايت و ايصاء هم لازم است . و اگر نبوت لازم نباشد اينها هم لازم نيست .

بين حدوث و بقاء وصايت نبايد فرق گذاشت .

پس قهرا اينها با رسالت مخالفند و با رسالت مخالف نيست مگر كسيكه با توحيد مخالف باشد. لذا زمخشرى در شعرش مى گويد:

وإ ن حنبليا قلت .... ( 38)

مى گويد: نبايد از انسان سؤ ال كرد از چه كسى تقليد مى كنى ؟

اگر بگويى از ابو حنفيه تقليد مى كنم ، او يبيح الطّلى وهو الشراب المحرّم مالك فلان جور مى گويد، شافعى فلان جور مى گويد، ابن حنبل فلان مى گويد كه قائل به جسم (مجسم ) بودن خداوند تبارك و تعالى (نعوذ باللّه ) هستند.

مجسّمه از اءهل تسنن در زمان امام جواد الائمه عليه السلام كه همان زمان ابن حنبل باشد بوده اند. و لذا مى بينيم كه مرحوم اقا شيخ عبدالحسين رشتى ( 39) در اوايل تاءسيس دار التقريب بين المذاهب براى آنها نوشت كه : چطور ما مى توانيم با اءهل تسنن نزديك شويم و حال آنكه آنها خدا را جسم مى دانند.

مرحوم آقاى بروجردى فرمودند كه : اين نامه آقا شيخ عبدالحسين را به دار التقريب در مصر فرستاديم ، كه شما چه جوابى داريد؟

مسئولين دار التقريب هم براى تمام ممالك اسلامى اين مطلب را فرستادند كه شما چه جوابى داريد؟

ايشان مى فرمود كه : چهار ماه طول كشيد تا اينگونه جواب دادند:

اليوم علماء اتفاق دارند كه خدا جسم نيست

عجب ! شما قائل به تجسّم را يكى از ائمه اربعه خودتان مى دانيد بعد مى گويئد اليوم علماء اتفاق دارند بر خلاف او!؟ يعنى با او حالا مخالفيد؟!

اين هم از ابن ابى الحديد( 40) كه مى نويسد: استادم مى گفت : فرج و لحيه را اسم نبر، ولى هر چه را مى خواهى بگو من ثابت مى كنم كه خدا آن را دارد!؟! خداوند چشم دارد، گوش دارد... اما فرج و لحيه را ديگر نگو!؟!! اعفنى عن الفرج واللحيه واساءل ماشئت

ابن ابى الحديد مى گويد: إ نه ذكره فى كتابه ( 41) !؟!

استاد: كجا فرج و لحيه را ذكر كرده است ؟!

ابن ابى الحديد مى گويد: در آنجا كه خداوند مى فرمايد وليس الذكر كالانثى ( 42) ذكر اشرف است از انثى و خداوند يقينا اشرفيت را اختيار مى كند و نمى شود كه خداوند غير اشرف باشد.

آن استاد هم گفت : اءصبت واءجدت واءثبته فى كتابه ( 43) كه نه خير اين هم هست ، اين هم ديگر براى خداوند ثابت شد.

چه عرض بكنيم راه كه گم شد. خدا مى داند كه انسان آخر كارش به كجا مى رسد.



پی نوشت:


22-بيانات 5/8/1380 25/1/1381

23-اءشهد اءن إ له إ لاّ اللّه .

24-منظور وجود مقدس صاحب الا مر والزمان عجل اللّه تعالى فرجه الشريف .

25-كافرتر.

26-به به اى پسر ابيطالب شما امروز (روز غدير خم ) مولاى من و مولاى هر مرد و زن مؤ منى شديد. (در كتب اءهل تسنّن در مورد انتصاب آقا اميرالمؤ منين عليه السلام در روز غدير خم به ولايت و وصايت از طرف رسول خداصلى الله عليه و آله وسلم ، روايات بيشمارى ديده مى شود كه اولين كسانيكه به حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام تبريك گفته و با ايشان مصافحه كردند خليفه اول و دوم بودند، بطوريكه در روايات آنها با تعابيرى همچون طوبى لك هنيئا لك بخ بخ ... تبريك خود را به حضرت عرضه داشتند.

براى آگاهى بيشتر به كتاب شريف الغدير ج 1 ص 267 الى ص 283 مراجعه شود.

27-ايشان در سال 1320 (هق ) در تبريز در يك خانواده از علم و تقوا چشم به جهان گشودند و به اسم عبدالحسين ناميده شدند. به مناسبت شهرت جدّشان به امينى معروف شده بودند.

دروس ابتدائى را همراه با قرآن و نهج البلاغه نزد پدر آموختند. عشق به امام على عليه السلام و علاقه با تحصيلات عالى ايشان را به كوى عشق ،

نجف اشرف هدايت كرد. و در درس بزرگانى چون حضرات آيات سيّد محمد فيروز آبادى و سيّد ابوتراب خوانسارى حاضر شدند.

در آن زمان عراق به دست انگليسى ها افتاده بود كه ايشان در صدد برآمدند تا با ياد شهيدان راه فضيلت ، امّت متفرّق اسلامى را به وحدت و اخوّت دعوت نمايند. از اين رو نگارش كتاب شهداء الفضيلة را كه شح حال صد و سى تن از علماى دين از قرن چهارم تا چهاردهم بود آغاز كردند. علاّمه امينى به عنوان محدّث ، مفسّر، فيلسوف و متكلّم و فقيه دست به تحقيقات دامنه دارى مى زنند و تاءليفات گرانقدرى از خود بجا مى گذارند كه در راءس همه آنها كتاب معروف الغدير است . علاّمه براى تاءليف اين كتاب شريف حدود ده هزار جلد كتاب را مطالعه كرده اند و حدود 30 سال و هر روز حدود 18 ساعت از عمر شريفشان را براى نگارش آن ، صرف كرده اند.

اين كتاب پس از چاپ و در اختيار گرفتن آن در دست عموم مورد استقبال خاص و عام قرار گرفت . ايشان پس از چند سال كتابخانه اى تاءسيس نمودند كه نام آن را مكتبة اميرالمؤ منين عليه السلام گذاشتند. علاّمه وقتى به حرم مطهّر علوى مشرف مى شدند به قدرى مجذوب مقام ولايت و مظلوميت آن حضرت مى شدند كه از خود بيخود شده و با حالت تضرّع و ابتهال شديد وارد حرم مطهر مى شدند. لذا با توجّه به ارادت خاصى كه ايشان نسبت به حضرت داشتند عمده عمر شريفشان را در راه ارادت خاصى كه ايشان نسبت به حضرت داشتند عمده عمر شريفشان را در راه دفاع از حريم ولايت آقا اميرالمؤ منين عليه السلام صرف نمودند. علاّمه در اواخر عمر شريفشان مبتلا به سرطان ستون فقرات شده بودند كه پزشكان علّت آنرا كثرت ممارست در مطالعه و تاءليف ، تشخيص دادند. بيمارى و بسترى شدن ايشان حدود دو سال به طول انجاميد و معالجات خارج از كشور هم مفيد واقع نشد، تا اينكه آيتى از آيات الهى و عاشقى از عاشقان ولايت در سال 1349 (هش ) مقارن با 1390(هق ) در سن 68 سالگى جهان را بدرود گفت . (گلشن ابرار، ص 726).

28-اى پيامبر آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است ، كاملا (به مردم ) برسان ، و اگر نكنى ، رسالت او را انجام نداده اى ...)) مائده : 67

29-حضرات معصومين چشم بيناى خدا و گوش شنواى خدا هستند
قسمتى از زيارت مطلقه آقا اميرالمؤ منين عليه السلام / مفاتيح الجنان و بحار الانوار ج 100 ص 305. و در روايتى حضرت امام رضا (ع ) امر مى كنند به دعا براى حضرت صاحب الامر (عج ) به اين دعا:اللهم ادفع عن وليك و خليفتك وحجتك على خلقك ولسانك المعتبر عنك باذنك ، الناطق بحكمك وعينك الناظر على بريتك وشاهدك على عبادك ...

بحار الانوار ج 95 ص 330

30-آغاز پيدايش شيعه را كه براى اولين بار به شيعه على عليه السلام معروف شدند در همان زمان حيات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم بايد دانست كه در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم ، سلمان و ابوذر و مقداد و عمار بعنوان شيعه على عليه السلام مشهور شدند.

امّا فرق منسوب به شيعه در زمان ائمه اطهار عليه السلام و بعدها، بوجود آمده اند. كه بسيارى از آنها در طول تايخ از بين رفته و اثرى از آنها باقى نمانده است ، ولى فرق مشهور كه منسوب به شيعه اند عبارتند از:

كيسانيه ، زيديه ، اسماعيليه ، فطحيه (افطحيه )، واقفيه ، خطابيه ، مغيرية ، غلاة .

كه از باب نمونه به بعضى از آنها اشاره مى كنيم :

1 كيسانيه : پس از شهادت امام حسين عليه السلام اكثريت شيعه به امامت حضرت على بن الحسين عليه السلام قائل شدند و اقليتى معروف به كيسانيه پسر سوم حضرت على عليه السلام يعنى محمد بن حنفيه را امام دانستند و معتقد شدند كه او پيشواى چهارم و همان مهدى موعود (عج ) است كه در كوه رضوى غايب شده و روزى ظاهر خواهد شد.

2 زيديه : پيروان زيد شهيد فرزند امام سجاد عليه السلام مى باشند. زيد در سال 121 هق بر خليفه اموى ، هشام بن عبدالملك قيام كرد و گروهى با وى بيعت كردند و در جنگى كه ميان او و كسان خليفه در گرفت كشته شد.

پس از وى فرزندش يحيى بن زيد به جاى وى نشست كه بر خليفه اموى ، وليد بن يزيد قيام كرده و كشته شد، و پس از وى محمّد بن عبداللّه و ابراهيم بن عبداللّه كه بر خليفه عباسى ، منصور دوانقى شوريده و كشته گرديدند، براى امامت برگزيذه شدند.

پس از آن تا مدّتى امور زيديه غير منظم بود تا ناصر اطروش كه از اعقاب برادر زيد بود در خراسان قيام كرد و در اثر تعقيب حكومت به مازندران گريخت و مدّت سيزده سال در آنجا جمع كثيرى را مسلمان كرده و به مذهب زيديه درآورد و به امامت پرداخت . و پس از وى اعقاب او تا مدتى در آن سامان امامت كردند. به عقيده زيديه هر فاطمى نژاد عالم زاهد شجاع كه بعنوان قيام به حق خروج كند مى تواند امام باشد. زيديه در ابتداء حال ، مانند خود زيد، دو خليفه اول (ابوبكر و عمر) را جزو ائمه مى شمردند ولى پس ‍ از چندى جمعى از ايشان نام دو خليفه را از فهرست ائمه برداشتند و حضرت على عليه السلام را امام اول دانستند. بنا به آنچه گفته اند زيديه در اصول مذاق معتزله و در فروع ، فقه ابى حنيفه را دارند.

3 واقفيه : اينها كسانى هستند كه امامت را تا امام موسى كاظم عليه السلام قائل هستند و معتقدند كه ايشان زنده هستند و نمرده اند. و آن حضرت مهدى اين امّت است كه منتظر قيام او هستيم . و قائلند به اينكه آخرين بار كه حضرت به بار الحكومة هارون الرشيد داخل شدند از آنجا خارج نشدند، پس شك در موت ايشان داريم .

4 فطحيه : اينها كسانى هستند كه قائلند به اينكه امامت از امام صادق عليه السلام به پسر ديگرشان عبداللّه افطح رسيد. و او برادر تنى اسماعيل است و بزرگترين فرزند امام صادق عليه السلام بعد از اسماعيل بود و اينها گمان مى كردند كه امامت هميشه به پسر بزرگتر امام مى رسد. عبداللّه افطح بعد از امام صادق عليه السلام هفت سال بيشتر زندگى نكرد و پسرى هم نداشت .

بعضى ها اين فرقه را با منسوب كردن به يكى از رهبرانشان ، عماريه ناميده اند.

5 اسماعيليه : پس از رحلت امام جعفر صادق عليه السلام ، اكثريت شيعيان ، امام موسى كاظم عليه السلام را امام هفتم دانستند و جمعى اسماعيل پسر بزرگ امام ششم را كه در حال حيات پدر بزرگوار خود در گذشته بود امام گرفتند و از اكثريت شيعه جدا شده به نام اسماعيليه معروف شدند. گروه اندكى از پيروان اين مذاهب كه بعدها از ميان رفتند معتقد شدند كه اسماعيل نمرده و خبر مردن او از روى تقيه و از بيم آنكه مبادا دشمنانش قصد جانش كنند اظهار شده است . اين گروه كه به اسماعيليه واقفه معروف بودند، اسمايعل را مهدى موعود مى دانستند و سلسله امامت هفتگانه را به او ختم مى كردند. گروهى ديگر عقيده داشتند كه اسماعيل در حيات پدر ديده از جهان فرو بست ، امّا گفتند كه امامت از او به پسرش محمد رسيد. اينان نيز بر آن بودند كه محمد بن اسماعيل زنده است و قيام او را انتظار مى كشند.

اسماعيليان خود را به نامهاى سبعى ، سباعى ، اسماعيلى ، باطنيه ، اصحاب تعليم ، اصحبا الدعوة الهاديه ، اءهل تاءييد و اءهل تاءويل و غيره مى خواندند.

گزيده اى از كليات علم رجال آية اللّه جعفر سبحانى ص 411 و شيعه در اسلام علامه طباطبائى ص 34 و دائرة المعارف تشيع ج 2 ص 173.

31-اخبارات مختلف امام صادق عليه السلام در مورد بحثشان با عبداللّه بن الحسن در رابطه با خلافت محمّد بن عبداللّه و بنى العباس و همچنين مباحثه امام صادق عليه السلام با ابوحنيفه كه براى اخذ نامه اى از براى اءهل كوفه خدمت امام صادق عليه السلام رسيده بود،در جاى خود ذكر خواهد شد.

32-...كسانى كه با خدا و رسول خدا دشمنى مى ورزند مجادلة : 22.

33-هر امامى كه به چشم ديده نشود، به اندازه يك خردل هم ارزش ندارد.

34-يكى از علماء و مورّخين مشهور اءهل تسنّن .

35-طويل العمر.

36-آنچه كه بنى اميّه در مورد ائمه اطهار عليه السلام انجام دادند، يك دهم عملكرد بنى العباس بر عليه ائمه اطهارعليه السلام نبود.

37-متوكّل ملعون در سال 236 هق ، دستور هدم قبر شريف امام حسين عليه السلام را داد و توسط عامل يهودى اش بنام ديزج يهودى تمام قبر شريف و تا حدود 200 جريب اطراف آنرا با خاك يكسان كرده و به آب بستند و زمينها را شخم زده و زراعت كاشتند حتى صندوق مطهر قبر شريف را هم سوزاندند، قابل توجه اين است كه گاوها و چهارپايان در هنگام شخم زدن به قبر شريف حضرت نزديك نمى شدند و در هنگام آب بستن ، آب در حول قبر به گردش در آمده و از همين رو قسمتى از حرم مطهر سيد الشهدا عليه السلام را حائر مى نامند، يعنى قسمتى كه آب به گردش درآمده و نزديك قبر شريف نمى شده است ، كه در فقه احكام خاصى براى حائر الحسينين بيان شده است كه از آن جمله جواز اتمام نماز براى مسافر مى باشد.

اولين فرد از خلفاء بنى العباس كه دستور به آب بستن و تخريب حرم شريف امام حسين عليه السلام را صادر كرد هارون الرشيد ملعون بود و متوكّل هم دو مرتبه در سال 236 و 247 (هق ) اين دستور را تكرار كرد.

بر گرفته از: الكامل فى التاريخ ابن اثير ج 7 ص 55.

و تتمه منتهى الامال مرحوم شيخ عباس قمى ص 323 الى 327.

38-زمخشرى مذاهب اربعه اءهل سنت را با اءشعارى طعن كرده و مى گويد:

1إ ذا ساءلوا عن مذهبى لم ابح به واءكتمه كتمانه لى اءسلم

2فان حنفيا قلت : قالوا باءننى ابيح الطلا و هو الشراب المحرم

3وإ ن مالكيا قلت : قالوا باءنّنى ابيح لهم اءكل الكلاب وهم هم

4وإ ن شافعيا قلت : قالوا باءنّنى ابيح نكاح البنت والبنت تحرم

5وإ ن حنبليا قلت : قالوا باءنّنى ثقيل حلوليّ بغيض مجسّم

ترجمه :

1 اگر از مذهبم سؤ ال كنند بازگو نمى كنم و آنرا كتمان مى كنم كه كتمانش برايم بهتر و سالم تر است .

2 اگر بگويم من حنفى هستم : بمن مى گويند، آب انگور جوشيده را كه همان شراب حرام است مباح و حلال مى شمرم .

3 و اگر بگويم من مالكى هستم : بمن مى گويند، گوشت سگ را حلال مى دانم در حاليكه ايشان حالشان معلوم است .

4 و اگر بگويم من شافعى هستم : بمن مى گويند، ازدواج با دختر را حلال مى دانم در حاليكه نكاح با دختر حرام است .

5 و اگر بگويم من حنبلى هستم ، بمن مى گويند، خدا را جسم سنگين و در حاليكه الكشاف ج 1، صفحه ، ح ، ترجمه زمخشرى .

39-شيخ عبدالحسين رشتى عالمى بزرگ و فقيهى جليل القدر و فيلسوفى پرهيزگار بود، در سال 1292 (هق ) در كربلا بدنيا آمد ولى اصلة اءهل باربند رشت مى باشند، در 4 سالگى با پدر بزرگوارش از كربلاء به رشت مهاجرت كرده ، و دروس مقدماتى و سطوح عاليه را در رشت خوانده و در سال 1312 به محضر درس شيخ محمد حسن آشتيانى در تهران آمده و از محضر ايشان فقه و اصول را كسب فيض نموده و حكمت و كلام را از شيخ على نورى و شهاب الدين تبريزى ... استفاده نمودند.

و در سال 1323 به نجف اشرف مهاجرت كرده و از اساتيدى همچون آخوند خراسانى و سيد محمد كاظم يزدى و شيخ الشريعه اصفهانى بهره بردند و در سال 1373 (ه.ق ) در نجف اشرف از دنيا رفته و در همانجا به خاك سپرده شدند.

برگرفته از طبقات اعلام الشيعه نقباء البشر فى القرن الرابع عشر قسمت سوم ص 1064 شيخ آغاز بزرگ تهرانى .

40-در كتاب شرح المواقف ، قاضى جرجانى ص 399 دارد كه : قال بعضهم : اءعفونى عن اللحية والفرج وسلونى عما وراءه .

و در كتاب دفع شبهة التشبيه ابن جوزى تحقيق حسن بن على السقاف ص 102 دارد كه لايقال حنبلى للّه الاّ مجسّم .

و در همان كتاب ص 98 دارد كه :

اءخبرنى من اءثق به من مشيختى اءن القاضى اءبايعلى الحنبلى كان اذا ذكر اللّه سبحانه ، يقول : فيما ورد من هذه الظواهر فى صفاته تعالى ... الزمونى ماشئتم فإ نّى اءلتزمه اللحية والعورة .

و در صفحه 100 دارد كه : چشم ، گوش ، دست ، پا، سينه و صورت را براى خدا اثبات مى كنم غير از لحية و عورت .

ابن اثير مى گويد: كه دشنامهايى به ابويعلى الفرّاء داده اند كه با هيچ آبى پاك نمى شود. ابويعلى محمد بن الحسين بن الفرّاء الحنبلى متولد 380 ه.ق و متوفى 458، و منتشر كننده مذهب احمد بوده است كتابى در مورد جسم بودن خداوند دارد كه خيلى عجيب است . الكامل فى التاريخ ابن اثير ج 10/52.

41-فرج ولحيه را هم خداوند در قرآن براى خودش ذكر كرده است !

42-جنس نر مانند جنس ماده نيست ... آل عمران : 36

43-درست و نيكو گفتى و استاد اين مطلب را در كتاب خودش ثبت كرد.








فيضى از وراى سكوت
(رهنمودها و ارشادات شيخ الفقهاء و العرفا حضرت آيت الله العظمى بهجت)
نام نويسنده : مسعود دلاور تهرانى






ادامه مطلب ....



http://www.nooreaseman.com/forum76/thread47365.html



منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان



تبادل لينك



به گروه اسلامی ما در گوگل بپیوندید تا همیشه با هم باشیم


http://ifttt.com/images/no_image_card.png محبّ الزهراء

هیچ نظری موجود نیست: