روزی بهلول از کوچه ای می گذشت. کودکانی را دید که مشغول بازی هستند؛ ولی یکی از آنها ایستاده است و بازی نمی کند.بهلول به او گفت: می خواهی وسیله بازی برای تو بیاورم ، تا تو با کودکان دیگر به بازی بپردازی؟
کودک پاسخ داد:خداوند ما را برای بازی کردن نیافریده است!
-بهلول پرسید:پس ما را برای چه هدفی آفریده شده ایم؟
-کودک گفت: برای عبادت پروردگار چنانچه خدا در قرآن می فرماید:
-بهلول پرسید:پس ما را برای چه هدفی آفریده شده ایم؟
-کودک گفت: برای عبادت پروردگار چنانچه خدا در قرآن می فرماید:
" افحسبتم انما خلقناکم عبثا و انکم الینا لا ترجعون "یعنی آیا پنداشتید که شما را بیهوده آفریدیم و به سوی ما بازنمی گردید؟!
بهلول گفت: شما هنوز کوچک هستید و به سن بلوغ نرسیده اید.
کودک با کلامی دلنشین پاسخ داد:
کودک با کلامی دلنشین پاسخ داد:
- مادرم را دیدم که می خواست آتش روشن کند. او هیزمهای کوچک را در اجاق گذاشت و آتش زد، سپس هیزم های بزرگ را روی آنها گذاشت تا آتش بگیرند!
بهلول از بسیاری دانایی کودک در حیرت بود، پرسید:
- نام تو چیست؟
بهلول از بسیاری دانایی کودک در حیرت بود، پرسید:
- نام تو چیست؟
و پاسخ شنید:حسن عسگری (علیـه السلام)
منبع: تبیان
ادامه مطلب ....
http://www.nooreaseman.com/forum19/thread47713.html
منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان
تبادل لينك
http://8pic.ir/images/g26v5960c8h4tvdib92q.jpg محب الحسين
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر