۱۳۹۱ بهمن ۸, یکشنبه

ركوع نرگس‌ها


ركوع نرگس‌ها





مانده ‏اند عالميان و آدميان كه كدامين لحظه را، لحظه ولادت تو بشمارند؟

كدامين روز را، روز تولد تو نام بگذارند؟

تو كى در وجود آمدى كه ورودت را و زمان آمدنت را جشن بگيرند؟

خورشيد و ماه و ستارگان تا بدانجا كه حافظه‏ شان يارى مى ‏كند به تو سلام مى‏ گفته ‏اند.

نرگس‎ها اولين ركوع حيات را بر آستان تو كرده ‏اند.

موج‎ها از ازل سر بر ساحل رسالت تو مى‏ ساييده ‏اند.

سرسخت‎ترين و بى محاباترين لاله‏ ها و آلاله‏ ها در بى انتهاترين دشت‎ها، نام تو را هر پگاه فرياد

مى‏ كرده ‏اند.

پيغمبران و رسولان همه در كلاس تو درس رسالت مى ‏خوانده ‏اند.

سرو و صنوبران مدام راستاى قامت تو را تداعى مى ‏كرده ‏اند.

بلبلان و قناريان هر چه ياد دارند، هميشه مدح تو مى ‏گفته‏ اند.

گل‎هاى محمدى همه با نام تو پر مى‏ گشوده ‏اند.

قطرات باران، انديشه حيات را وام از تو مى‏ گرفته ‏اند.

بنفشه‏ هاى جان باخته و دل افروخته هميشه در صفحه سينه سوخته خويش تصوير روشنى از تو

مى ‏يافته‏اند.

در حافظه جويبارها، جز تكرار نام تو هيچ نيست.

شبنم ‏ها هر چه به خاطر دارند بر تو درود مى ‏فرستاده‏ اند.

پيش از تو را، كسى به ياد ندارد.

بارى، مانده ‏اند عالميان و آدميان كه كدامين لحظه را لحظه ولادت تو بشمارند.

موجودات هر چه به گذشته ‏ها مى‏نگرند، هر چه در خورجين سوابق خويش جستجو مى‏ كنند، هر

چه زمين ماضى را مى‏ كاوند، هر چه نگاه در زواياى حافظه مى‏گردانند، جز تو هيچ نمى‏ بينند.

راهى بايد جست براى سخن گفتن از ولادت تو.

آنسان كه عرشيان لب به شكوه نگشايند و مقربان گره گلايه بر ابرو نيفكنند.

بدان گونه از تولد تو سخن بايد گفت كه هستى برنياشوبد و حيات بى‎قرارى نكند.

چه، هيچ رشحه ‏اى از حيات، تو را پيش از خويش نيافته است.

و چگونه بيابد كه حيات از نور تو در وجود آمده است.

هستى، طفيل آمدن توست.

چنين نبود كه خداوند تو را براى هستى خلق كند.

هستى به افتخار تو آمد.

تو براى عالم نيامدى، عالم براى تو آمد.

مگر نه خداوند، تو را پيش از همه، از نور خويش آفريد و جهان از كرشمه چشم تو موجود شد؟

مگر نه افلاك در التهاب غمزه نگاه تو پديد آمد؟

مگر نه تو مقصود بودى و ماسوا به تبع ؟

آن گنج مخفى كه خداوند بود و دوست داشت كه يافته شود مگر به آفرينش تو يافته نمى ‏شد؟

مگر تو برترين شناساى پروردگار خويش نبودى؟

چه كسى مى‏ توانست بيايد كه او را بهتر از تو دريابد؟

مگر بناى آفرينش بر عبادت نبود؟

مگر تو عابدترين بنده خدا نبودى؟

مگر با خلق تو آن غايت به تحقق نمى‏ نشست؟

مگر با آغاز تو، كار آفرينش پايان نمى‏ گرفت؟

آرى، تو همه بودى و با آمدن تو انگيزه‏اى براى خلقت ديگران نبود .

آرى، ولى، تو «رحمة للعالمين» بودى.

و در «رحمة للعالمين» بودن تو همين بس كه عالم و آدم از نور تو آفريده شد و وام حيات از تو

گرفت با آن كه تو خلق كامل و كاملترين خلق بودى.

بارى سخن گفتن از تو و ولادت تو نه سخت و دشوار، بل خطرناك و محال است.

محال از اين رو كه موجودات، پيش از تو نبوده‏اند تا از ولادت تو سخن بگويند، جز خالق، كسى

زمان خلق تو را چه مى‏داند؟

و خطرناك از آن جهت كه تو معشوق خداوندى، تو حبيب و محبوب اويى.

و هيچ عاشقى، غيرتمندتر از خداوند به معشوق خويش نيست.

همو كه تو را سلام كرد و فرمود كه نه فقط خلايق و افلاك را كه بهشت و جهنم را حتى به

خاطر تو مى‏ آفرينم. بهشت را محض ياران تو و جهنم را براى مخالفان تو.

آرى، با چنين غيرتمندى عاشق، سخن گفتن از معشوق بس خطر آكنده است.

معشوقى كه پيامبران سلف همه آرزو مى‏ كرده ‏اند كه از امت او باشند و در ركاب او.

معشوقى كه ملائك تا ابد مأمور صلوات بر او شده‏اند. معشوقى كه راه شناختش جز بر خدا و

ولى او بسته است. چگونه مخلوقى كه از نور او پديد آمده است و نمى‏ فهمد كه او از كى، كجا و

چگونه بوده است، از او سخن بگويد؟

گوهر پاك تو از مدحت ما مستغنى است

فكر مشاطه چه با حسن خداداد كند؟



"سید مهدی شجاعی"





ادامه مطلب ....



http://www.nooreaseman.com/forum295/thread47959.html



منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان



تبادل لينك



به گروه اسلامی ما در گوگل بپیوندید تا همیشه با هم باشیم


http://img.tebyan.net/big/1386/12/974002067626195207937111432422295228.jpg محبّ الزهراء

هیچ نظری موجود نیست: